چه رسمست آن نهادن زلف بر دوش

شاعر : سنايي غزنوي

نمودن روز را در زير شب پوشچه رسمست آن نهادن زلف بر دوش
گه از ياقوت کردن چشمه‌ي نوشگه از بادام کردن جعبه‌ي نيش
هزاران صبحدم از يک بناگوشبرآوردن براي فتنه‌ي خلق
فلک را از مه نو حلقه در گوشتو خورشيدي از آن پيش تو آرند
قدح گير و کمربند و قباپوشپري و سرو و خورشيدي وليکن
همه آموخته کرده فراموشگل و مه پيش تو بر منبر حسن
اگر صد جان دهندت باز مفروشسنايي را خريدستي دل و جان